جدول جو
جدول جو

معنی فیروزه خشت - جستجوی لغت در جدول جو

فیروزه خشت(زَ / زِ خِ)
بنایی که از خشت فیروزه باشد. ساختۀ از فیروزه، کبود به رنگ فیروزه. فیروزه ای:
بود در این گنبد فیروزه خشت
تازه ترنجی ز سرای بهشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیروزه تشت
تصویر پیروزه تشت
پیروزه گنبد، گنبد فیروزه رنگ، آسمان، پیروزه گون گنبد، پیروزه تشت
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ طَ)
طشتی از فیروزه. تشت فیروزه، مجازاً، آسمان:
مرا دل چون تنور آهنین شد
از آن طوفان همی بارم بدامن
درین پیروزه طشت از خون چشمم
همه آفاق شد بیجاده معدن
اگر نه سرنگونسارستی این طشت
لبالب بودی از خون دل من.
خاقانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ چَ / چِ)
کبودچشم. (آنندراج). پیروزه چشم. (فرهنگ فارسی معین) :
همه سرخ رویند و فیروزه چشم
ز شیران نترسند هنگام خشم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ تَ)
پیروزه تخت. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از آسمان است. (آنندراج) ، تختی که از پیروزه ساخته باشند:
بر آن فیروزه تخت از تاجداران
رها کردند می بر جرعه خواران.
نظامی.
به فرخندگی شاه فیروزبخت
یکی روز برشد به فیروزه تخت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُمْ بَ دِ زَ / زِ خِ)
بمعنی گنبد طاقدیس باشد که کنایه از آسمان است. (برهان). رجوع به گنبد طاقدیس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فیروزه طشت
تصویر فیروزه طشت
پیروزه تشت، آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
طشتی از فیروزه، آسمان: مرا دل چون تنور آهنین شد از آن طوفان همی بارم بدامن، درین پیروزه طشت از خون چشمم همه آفاق شد بیجاده معدن، اگر نه سر نگونسارستی این طشت لبا لب بودی ا زخون دل من. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار