طشتی از فیروزه. تشت فیروزه، مجازاً، آسمان: مرا دل چون تنور آهنین شد از آن طوفان همی بارم بدامن درین پیروزه طشت از خون چشمم همه آفاق شد بیجاده معدن اگر نه سرنگونسارستی این طشت لبالب بودی از خون دل من. خاقانی (از آنندراج)
طشتی از فیروزه. تشت فیروزه، مجازاً، آسمان: مرا دل چون تنور آهنین شد از آن طوفان همی بارم بدامن درین پیروزه طشت از خون چشمم همه آفاق شد بیجاده معدن اگر نه سرنگونسارستی این طشت لبالب بودی از خون دل من. خاقانی (از آنندراج)
پیروزه تخت. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از آسمان است. (آنندراج) ، تختی که از پیروزه ساخته باشند: بر آن فیروزه تخت از تاجداران رها کردند می بر جرعه خواران. نظامی. به فرخندگی شاه فیروزبخت یکی روز برشد به فیروزه تخت. نظامی
پیروزه تخت. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از آسمان است. (آنندراج) ، تختی که از پیروزه ساخته باشند: بر آن فیروزه تخت از تاجداران رها کردند می بر جرعه خواران. نظامی. به فرخندگی شاه فیروزبخت یکی روز برشد به فیروزه تخت. نظامی
طشتی از فیروزه، آسمان: مرا دل چون تنور آهنین شد از آن طوفان همی بارم بدامن، درین پیروزه طشت از خون چشمم همه آفاق شد بیجاده معدن، اگر نه سر نگونسارستی این طشت لبا لب بودی ا زخون دل من. (خاقانی)
طشتی از فیروزه، آسمان: مرا دل چون تنور آهنین شد از آن طوفان همی بارم بدامن، درین پیروزه طشت از خون چشمم همه آفاق شد بیجاده معدن، اگر نه سر نگونسارستی این طشت لبا لب بودی ا زخون دل من. (خاقانی)